دل‌نوشته فرزند مرحوم مرتضی اعلمی، خبرنگار پیشکسوت و فقید تبریز

صریر: همزمان با ۱۷ مرداد و روز خبرنگار؛ کسری اعلمی، فرزند مرحوم مرتضی اعلمی، خبرنگار پیشکسوت و فقید تبریز یادداشتی منتشر کرد.

به گزارش خبرنگار صریر از تبریز، همزمان با ۱۷ مرداد و روز خبرنگار؛ کسری اعلمی، فرزند مرحوم مرتضی اعلمی، خبرنگار پیشکسوت و فقید تبریز یادداشتی منتشر کرد.

امروز همه فعالان رسانه‌ای استان بار دیگر یاد و خاطره آن مرحوم را زنده می کنند و متن یادداشت فرزندش که ادامه دهنده راه پدر است؛ می خوانند.

 

به نام بی کران هستی بخش

قلم بنویس…
تو را سوگند بر عهدی که با دستان من بستی
تو را سوگند بر میثاق و پیمانی که با آن آشنا هستی
حدیث درد را فریاد کن…شوری بر آور
صفحه صفحه دفتر مشقی که اول روز

تعلیمم معلم داد… پر کن
(دفتر تکلیف من خالیست)

دو سال پیشتر از آنکه حتی چشم باز کنم قلم بدست گرفته بود. تصمیم داشت راوی نسلی باشد که بیشتر جوانی و هستی خویش را از برای آزادی و برابری و عدالت در کوچه ها فریاد شده بود.

نسلی که هر هنگام، بی طرفانه با نسل خویش مقایسه می کنم، نمی توانم از برتری محسوسی که دارد، چشم بپوشم. شاید خوش تیپ و تکنولوژیک تر نبود اما هدف و آرمانی داشت که او نیز خواست با قلمش در آن سهیم شود؛ قلمی که در زمان نیاز سرزمینش تبدیل به توپ ضد هوایی نیروی هوایی ارتش شد تا مستقیما هواپیماهای رژیم بعثی عراق را هدف قرار دهد ، برای دفاع از خاک و سرزمین مقدسی که پذیرای قلمش تا سی اند سال بعد از آن بود.

گاهی که برمیگردم و خاطراتش را مرور می کنم فارغ از بغضی که گلویم را می فشارد احساس گناه می کنم؛ گناه از ناتوانی در به جای آوردن حقی که بر گردنم داشت و تا زمانی که به دیدارش شتابم، همچنان سنگینی اش را بر دوش خویش احساس خواهم کرد.

خیلی اهل حرف زدن نبود، بیشتر در سکوت می نوشت، قلمش حکم حنجره ای بود که ثانیه به ثانیه زندگی و آرمان و تعهدش را از پشت سکوتی ژرف فریاد می زد.

با همه خوب بود، کسی را به خاطر عقایدش محکوم نمی کرد بیشتر از جناح بندی افراد به انسانیتشان بها می داد و بی هیچ ملاحظه ای برای نجات هر کسی می شتافت، که می رفت تا انسانیتش را زیر بار فقر و نامهربانی روزگار از یاد ببرد.

ما ایرانی ها عادت داریم که بعد از مرگ عزیزانمان هم یادش را گرامی تر بداریم و هم خوبیهایش را بزرگ کنیم . اما این بار قضاوت، نه کلام من را، که باید گواهی گیرد آنهایی که در سوگش عاشقانه اشک ریختند. مرگی که تمامی دوستان و آشنایان دور و نزدیک و حتی رقیبان کاریش را برای ادای احترام گرد یکدیگر جمع نمود.

چون سخن از مهر و محبت و بزرگواریست، می خواهم بر خلاف عرف رسانه ای، به جای م.الف و یا هر کلام مستعار دیگر، اسم ببرم ازچند نفر که بی انتظار یا توقع هیچ توجهی، زمانی که در زیر خاک آرام گرفت، به پاس و گرامیداشت روزهای بودنش، به یاری خانواده و یادگارانش شتافتند تا نشان دهند هم به او، که نظاره گر است و هم تمامی آنهایی که دوباره به خاطر می آوردن، انسانها نه با جسمشان که با افکار و اعمالشان در قلب ها جای می گیرند.

دوستان هم صنف و هم نسلش  بادیران ها و علملو ها و حمزه زاده ها و چرندابی ها گرفته تا هم مسلک های جوانترش چون زینالی ها و آرش آزاد ها و داور ها و شفیعی ها و بسیار کسان دیگر که اگر به چشم خویش نمی دیدم و به جان خویش احساس نمی کردم ، می پنداشتم نسلشان از میان رفته است.

دوستانی که فارغ از منصب و مقامشان و تنها به حرمت دوستی دیرینه ی خویش آنچنان لطف ها  نمودند بی آنکه حتی نامشان برده شود، که تنها بعد از شنیدن نامشان از زبان دیگران پی بردم مشکلات آن روزهای دشوار و اندوهبار ، چسان به آسانی پشت سر گذاشته شده اند، چون عمادی ها و آهنگری ها که تا فرزند شایسته ای برای پدرم هستم، دینشان را بر گردن خویش احساس خواهم کرد.

از محمدپور ها و چمیده فر ها که زمانی که دستم را به یاررسی و مهر خویش، آزاد از مقام رفیع اجتماعیشان ، فشردند ؛ دست برادر گونه ای را در دست خویش احساس نمودم که امروز به من جرات بردن نامشان را بدون پیشوند و پسوند ، می دهد.

من از پدر خویش آموختم که اگر شایسته زندگی کنم ، همه کس با هر مقام و منزلتی ، از استاندار تا دست فروش مقیم کویمان ، دستم را به گرمی خواهند فشرد و بوسه ای پدرانه بر پیشانیم خواهند زد.

پدرم ؛ شاید اکنون نتوانم دستانت را در دست گیرم  ، اما آنچنان پشتوانه ای از مهر و صداقت برایم به یادگار گذاشته ای که تنها ترسم این است، نتوانم فرزند شایسته ای برای اَدای آن باشم.

اما پیمان می بندم، تمام تلاش خویش را به کار خواهم بست تا هم فرزندی خوب برای تو و خانواده ای که به یادگار گذاشته ای باشم و هم دستی یاری گر برای تمام آنهای  نیازمندی که چشم به راه دستهای بخشنده تو بودند و اگر خداوند یاری نماید ، قلم به دستی شایسته برای پیروی راهت.

منم آتام ، بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار

بیلمزیدیم ، آدام گئدر ، آد قالار
یاخشى-پیسدن آغیزدا بیر داد قالار

منم آتام ، سنوْن گؤیلوْن شاد اوْلسون
دوْنیا وارکن ، آغزون دوْلى داد اوْلسون
سنَّن گئچن تانیش اوْلسون ، یاد اوْلسون

ممنون و سپاسگذارم