به گزارش صریرنیوز: فرشید باغشمال: با درگذشت «مرحوم حاجفیروز زیرککار»، آخرین بازمانده «مکتب مرثیه تبریز» از میانمان رفت و سینهای از معارف ارادتورزی به آستان قدسی اهلبیت علیهمالسلام را با خود به سرای جاوید برد. ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، روزی که «مرحوم حاج فیروز زیرککار» معروف به «فخرالذاکرین» پیر عارفمسلک آستان مقدس آلالله رخت از دنیا بست و در مقبره معروف به «حمال تبریزی» آرام گرفت.
سال ۱۳۹۹ همین موقعها بود که نهادهای فرهنگی و بیفرهنگی! مسابقه بَنِرزنی برای تسلیت آن بزرگوار گذاشته بودند. با فروکش آن موجسواریهای دلآزار، یاد و نام مرحوم زیرککار به فراموشی سپرده شد. به بهانه همین خاموشی و فراموشی در سومین در ماه محرم، یادی میکنیم از شعر، شخصیت والا و سبک و سیاق زندگی مردی که اسوه نوحه و مدیحه معاصر در تبریز و آذربایجان و ایرانمان است.
با درگذشت «مرحوم حاجفیروز زیرککار»، آخرین بازمانده «مکتب مرثیه تبریز» از میانمان رفت و سینهای از معارف ارادتورزی به آستان قدسی اهلبیت علیهمالسلام را با خود به سرای جاوید برد.
مرحوم حاجفیروز زیرککار سال ۱۳۱۵ در محله دوهچی تبریز چشم به جهان گشود. او تا نوجوانی در یک خانه قدیمی در محله دیکباشی تبریز، سَرِ دار قالی کار میکرد و سرگرم معاش روزانه خانواده بود. تا سیزده چهارده سالگی مجالی برای درسخواندن نیافت و حتی از سواد خواندن و نوشتن هم بیبهره بود.
به شوق نوحهخوانی؛ از «دار قالی» تا «مدرسه شبانه»
در عاشورای یکی از همین سالها، دستهای از محله میگذرَد. نوجوانی همسن و سال فیروز تکهکاغذی به دست گرفته و نوحه میخوانَد. کوی و برزن هایهای به گریه میافتد. فیروز 13 ساله بیاختیار دست از دار قالی میکِشد و دل به شعر جانسوز آن نوجوان میبازد.
از سویی رشک کودکانه و از دیگر سو شوق نوحهخوانی در جانش زبانه میکشد: «خوشبه حالش، چه خوب میخواند! چه میشد من هم میتوانستم مثل او نوحه بخوانم!» (1) آن شب تا صبح، پنهانی اشک میریزد و با حسرتِ درس و مشق، به خواب میرود. صبح فردا با ارادهای که حسرت دیروز در جانش دمیده راهی «مدرسه ناجیان» میشود. در عرض ۲ سال درس شبانه، کلاس ششم را تمام میکند و در پایان سال دوم، تصدیق کلاس ششم را میگیرد. از همین سالها وارد هیاتهای تبریز میشود.
«یک دفعه دیدم، کل اشعار نیّر را حفظ شدهام»!
حالا او جوان 18 سالهای است که نه تنها میتواند نوحه بخواند بلکه «حفظ نوحه» یکی از دلبستگیهای هر روزه اوست. در این سالها «کنزالحسین» سیدرضا حسینی معروف به «سعدی زمان» وِرد روزهای بیقراری اوست و سرانجام آن اتفاقی که قرار است شعله در جان نوحهخوان جوان بکشد، میافتد.
آشنایی با شیخ ذاکران، «حاج حسن جهازچی» در یکی از هیاتهای محله امیرخیز او را جدیتر به وادی نوحه ترکی و عربی و فارسی میرساند. خود حاج فیروز این آشنایی را چنین توصیف میکند: دیدم که واقعا حاجحسن جهازچی یک مقوله دیگری است. از روی کتاب نمیخوانَد.
از حفظ میخواند و مثل دریا موج میزند. از یک نفر که کنارم نشستهبود، پرسیدم حاجحسن این شعرها را از کجا میخواند؟ گفت نَیـّـر داری؟ (2) ...