شعر طنز حمید آرش آزاد؛
بر لبِ جوی نشین و…!
بنشین بر لبِ این جوی، و یا اصلاً رود. بیخیالات کلامِ شاعر، که به تو میگوید: «گذر عمر ببین» داخلِ جوی و یا رود، در این شهر بزرگ، دیدنی بسیار است. هر که اینجا دو- سه ساعت بنشیند بیکار، درس عبرت گیرد! *** مثلاً: سالها پیش در این جوی، دو تا موشِ ضعیف، بیجهیزیه و […]
بنشین بر لبِ این جوی،
و یا اصلاً رود.
بیخیالات کلامِ شاعر،
که به تو میگوید:
«گذر عمر ببین»
داخلِ جوی و یا رود، در این شهر بزرگ،
دیدنی بسیار است.
هر که اینجا دو- سه ساعت بنشیند بیکار،
درس عبرت گیرد!
***
مثلاً:
سالها پیش در این جوی، دو تا موشِ ضعیف،
بیجهیزیه و بیخرج و برج،
کاملاً ساده و بیتشریفات،
دل به هم داده و هم قلوه گرفتند از هم،
و عروسی کردند،
حال،
این همه موشِ قوی هیکل و بسیار زیاد،
که پلنگانِ دلیرند به جنگِ گربه،
حاصلِ آن عشقاند!
پس بدان،
هر کجا هست فعالیّت جدّی و زیاد،
حاصلش هست فراوان و بسی هم مرغوب!
***
یا،
همین کهنه پلاستیک و زباله،
همگی،
میدهد درس به ما،
این همه میگویند:
روزگاری، تو فقط هستهی گیلاس و هلو،
یا به عنوان مثال،
تکّهای طالبی و پوستِ خیار
خربزه، یا که انار،
تویِ این آبِ روان میدیدی.
لیک حالا بینی
نایلون و کهنه پلاستیک و فلان،
و به خود میبالی،
کشورت صنعتی است!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰