به یاد سیدمرتضی آوینی؛

کورسویی از ورای خاک و خاطره…!

یادداشتی از محمدرضا محقق، نویسنده، محقق و منتقد سینما

به گزارش صریر از تبریز، سالها گذشت و اینک این منم. ناآشنایی از آن سوی نسبت های نسبی و سببی و این همه آویزان که معلوم نیست بی هیچ نسبتی در دل و دیده و فکر و عمل، چگونه خود را به تو می آویزند و حظ خود می برند و زحمت تو می دارند.

نه؛ من نه با تو نسبت سبب و نسب دارم و نه میلی که از تو آویزان شوم که از این اتصالها و اتصالی ها زخم ها خورده ام که…بماند.

نسبت من با تو از لابلای کلمات تو می آید و آیین تو که راستی و درستی بود و صداقت و صراحت.

تو برای من نه قابی هستی در پس خاک خوردگی طاقچه دلم و نه مینیاتوری از کلمات گزیده و بی جهت، که در تعلق مادی این و آن معلق مانده باشد.

تو برای من سید شهیدان اهل قلمی و یادگاریهایت بهتر و بیشتر از هر کس و ناکسی گویا و جویای توست.

تو را به نام شهادت و سینما می شناسم وعجبا از تو که تو بودی آنچنان و اینچنین خیلی دور و خیلی نزدیک. و اهل دل می دانند که اگر جز این بود، تو نبودی آنچنان که بودی و هستی و خواهی بود…

تو به من و ما نشان دادی که می توان در وادی حیرت و غفلت و ظلمت و دروغ گام نهاد و از مرز باریک میان کفر و ایمان گذشت و در سیطره بلامنازع فریب و نیرنگ، به تماشاگه راز بار یافت و به شهادت ایمان و یقین نشانگر خدا و آسمان شد.

تو مصداق بارز ظهور ناب شهاب ثاقب در پرده پنداری شدی که دریدی به مدد مجاهدت و شهامت و شهادت. و سینما میدانی شد برای اعتماد به نفس دوباره ایمان و تو راز هویدای آن بودی.

باری؛ فقر کلمات در ارائه تصویری از تو بارزترین تصور از ماهیت دنیاست در مصاف با دل و اهلش.

تو با همان قلم که «فتح خون» را نوشتی،«سرگیچه» را ستایش کردی و از «انفجار اطلاعات» گفتی و از غفلت فراگیر امروز و آدمیانش.

اینک اما جای خالی تو در میان ما و سینما و شهادت، مثل ماهی در محاق یا خورشیدی در پس ابراندودی تلخ و تیره دی،زجری است غمبار و هرمانی تلنبار شده در میانه روزمرگی و روی و ریا و حرافی و…جای خالی عشق و رنگ آبی اش!

یا بگذار اینطور بگویم که در میان آدمیانی که به درد بی دردی مبتلا و مشغول آموزش گام به گام خنثی گری و بی تفاوتی و آسودگی اند چه دریغ آلود و حسرت بار است خاطره ستیهندگی و صراحت و صداقت تو که این زمان و زمانه تشنه قطره ای از آن دریاست که تو بودی.