روایت محافظ امام از نقشه یک انفجار در نزدیکی جماران
صریر: «در نزدیکی جماران، ساختمانی در حال ساخت بود. به بهانه آوردن مصالح ساختمانی، مواد منفجره به ساختمان انتقال داده میشد. قرار بود فاجعهای رقم بخورد.
فائزه زنجانی/صریرنیوز: چهاردهم خرداد، برای ما تنها یک تاریخ نیست؛ روزی است که ملتی، خورشید خود را در غروبی غمانگیز بدرقه کرد. روزی که نسلهای پس از انقلاب، امامشان را نه در قاب تصویر که در عمق جانشان یافتند.
نسل سوم، چهارم و پنجم انقلاب، هرگز صدای آن پیر جماران را از نزدیک نشنیدند، دست پرمهرش را نبوسیدند، اما گویی سالها با او زیستهاند. روایتی که برایشان باقی ماند، نه تنها خاطرهای شیرین، بلکه راهی است روشن. راهی برای ساختن آیندهای که امام، سنگبنای آن را با یاد خدا نهاد.
نسلی که نه طاغوت را دید، نه میدان نبرد انقلاب را و نه گرد و غبار جبهههای دفاع مقدس را، امروز حیران و شیفته شخصیتی است که دنیا را در نگاهش کوچک و خدا را در همه چیز بزرگ میدید. امامی که حتی دل جوانان دوران پهلوی را از زرق و برق فریبندهی دنیا برکند و جانشان را در راه آرمانی هدیه کرد که از جان او جوشیده بود.
اکنون، ما ماندهایم و خاطرهای بزرگ. وظیفهای سنگین بر دوش نسلی که امام را ندیده اما به او ایمان دارد. نسلی که برای ساختن آیندهای روشن، باید امام را بشناسد. امامی که راه را نشان داد و رفت، تا ما در این مسیر نمانیم، بلکه برخیزیم.
اینبار، به سراغ یکی از خادمان بیادعای امام رفتیم؛ مردی از جنس مردم، از دل تبریز و از خاک کوچههای مبارزه. محمدباقر محمودی، کارگرساختمانی که پس از پیروزی انقلاب از نخستین پاسداران سپاه در تبریز شد، محافظ شهید مدنی بود و سپس با هدایت آقای موسوی (دادستان انقلاب وقت) به حلقه حفاظت از امام خمینی (ره) در حسینیه جماران پیوست.
مردی که هنوز صمیمیت و صفای دهه شصت را با خود دارد و در حال حاضر نیز فروشنده سوپرمارکتی در تبریز است. با موتورسیکلت ساده خود به محل قرارمان در خانه صلح جو و موزه مطبوعات تبریز آمده است. با لبخندی از جنس مهر، بقچه پارچهای با خود آورده است. در دل با خود گفتیم: چه رازی در این بقچه نهفته است؟ پیش از شروع گفتوگو، با شوق آن را میگشاید.
عکسهایی از امام برایمان خودنمایی می کند. با نگاهی درخشان میگوید: ببینید، این عکس امام را. پایین عکس را خود امام برایم امضا کرده است. این، عزیزترین هدیه عمر من است.
محمودی برایمان از روزهای زیستن با امام میگوید. از مرخصیهایی که بهجای استراحت، به جبهه میرود، تا آنجا که در منطقه فاو شیمیایی میشود. وقتی اسم امام در سوالاتمان تکرار می شود، گلویش پر از بغض شده و اشک از چشمانش می چکد.
با صدایی مطمئن و قلبی مطمئنتر در جواب نخستین سوالمان می گوید:«محافظ واقعی امام، خود خدا بود. ما تنها نظمیدهندگان اطرافش بودیم. در حقیقت، امام بود که از ما محافظت میکرد.»
امامی برای خدا؛ روایتی از بیریایی یک آفتاب
امام راحل، تنها رهبری سیاسی نبود؛ او آیینهای از حضور خدا در رفتار و گفتار انسان بود. مردی که هر حرکت، تصمیم و هر سخنش، برای رضای الهی بود و نه چیز دیگر. در محضر او بودن، به گفتهی محافظان و یاران صدیقش، تجربهی دیدن انسانیت در اوج خلوص بود؛ گویی نَفَسش، بیصدا میگفت: ای انسان، میتوانی برای خدا زندگی کنی و در عین حال تاریخ را دگرگونسازی.
محمودی میگوید: وقتی به امام نگاه میکردیم، گویی خدا را میدیدیم که در قامت بندهای فروتن، با لباسی ساده، اما دلی بزرگ، در میان مردمش نفس میکشد.
وقتی از شاخصههای امام میپرسیم، از حقمداری و خداگرایی، دوری از تشریفات زائد و دنیاطلبی، نظم، اخلاق، معنویت و احترام بینظیر به خانواده سخن می گوید برایمان. میگوید: «امام به همسرشان احترام ویژهای میگذاشتند. با وجود تمام مشغلهها، هیچگاه از توجه به خانه و خانواده غافل نبودند.»
روایتی ساده اما عمیق از چگونگی استقرار امام در جماران تعریف میکند. محمودی در این خصوص میگوید: آیتالله امام جمارانی پیشنهادی داد که منزلی قدیمی در روستای جماران داریم که شاید برای استقرار امام مناسب باشد. امام منطقه را نمیشناخت. به حاج احمد آقا گفتند که اگر خانه شبیه کاخ و اعیانی باشد، من آنجا نمیروم.
این محافظ امام راحل ادامه می دهد: وقتی حاج احمد آقا بررسی کرد و گفت که خانه ساده و قدیمی است، امام دستور دادند:منزل را به نام من اجاره کنید و هزینهاش از حساب شخصیام پرداخت شود. دفتر هم اجاره شده، اما هزینهاش از حساب دفتر پرداخت شود.
چنین بود که امام، در خانهای کوچک با متراژی حدود ۱۶۰ متر، در دل سادهترین کوچههای جماران، دفتر انقلاب را برپا کرد. خانهای که اگر نیاز به تعمیر داشت، تنها با اجازه مالک امکان اصلاح داشت. محمودی با لبخند میگوید: «ما در آن خانههای قدیمی تردد میکردیم. نه حفاظ آهنین داشت، نه تجمل. فقط نفس امام بود و نسیمی از ایمان.»
در بخش دیگری از خاطرات، به رابطه امام و آیتالله العظمی خامنهای میرسد؛ رابطهای سراسر احترام، محبت و آیندهنگری. میگوید:«حاج احمد آقا گفته بود امام گفتهاند: هر زمان آقای خامنهای آمدند، مزاحمتی ایجاد نکنید. حتی درب مخفیای برای ورود ایشان در نظر گرفته بودیم تا به راحتی وارد منزل امام شوند.»
با چشمانی روشنتر ادامه میدهد: «دیدار امام با آقای خامنهای، حال و هوای خاصی داشت. یکی از معدود لحظاتی بود که امام، لبخندی پر از آرامش میزدند. همیشه به استقبال ایشان میرفتند؛ با اینکه آیتالله خامنهای اجازه نمیدادند، اما امام با ایستادنشان، ارزش این مرد را نشان میدادند. من ملاقاتهای امام با مراجع دیگر را هم دیده بودم، اما علاقهای که به آقای خامنهای داشتند، رنگ دیگری داشت.»
و جملهای عمیق، که در دل تاریخ ثبت است: «امام همیشه به حاج احمد سفارش میکردند که از آیتالله خامنهای حفاظت کامل شود؛ گویی دل امام، نگرانی آیندهی امت را درک کرده و رهبریِ پس از خود را به دل، شناخته بود.»
جماران؛ خانهای ساده و توطئهای نافرجام
محمودی، با صدایی آرام و چشمانی که هنوز رد خاطرات سالهای دور را در خود دارد، از روزهایی میگوید که جماران فقط یک مکان نبود، خانهای بود برای دلهایی که در آن نور ایمان میتابید و نفس امام، امنیت و آرامش را به همگان هدیه میداد.
او با بغضی فروخورده، از توطئهای پرده برمیدارد که میتوانست تاریکی را به قلب جماران بیاورد.
نقشهای که در دل مصالح پنهان بود
ساختمانی در حال ساخت بود، اما در دلش بار دیگری نهفته بود؛ مواد منفجره. قرار بود فاجعهای رقم بخورد. اما نگاههای بیدار پاسداران، این نقشه شوم را برملا کرد.
جماران، فقط دیوار و سقف نبود. جماران، لبریز از عشق و صفا بود. محمودی میگوید:«امام در خانه، مثل پدری مهربان بودند. حتی اگر چای میخواستند، خودشان آرام برمیخاستند و برای خود چای میریختند. به حاج خانم احترام خاصی میگذاشتند.»
سادهزیستی در بلندای اخلاق
سبک زندگی امام، بازتاب دل پاک و اندیشه آسمانیشان بود؛ ساده، بیآلایش و دور از هرچه رنگ دنیا داشت.«حتی وقتی لیوان آبی برایشان میآوردند و بخشی از آن میماند، رویش کاغذی میگذاشتند تا بعداً همان را بنوشند.»
چراغهایی که خاموش شدند تا روشنی بماند
محمودی می گوید: «چشمهایم هنوز تصویر آن روز را روشن و زنده در یاد دارند؛ روزی که حیاط بیت امام پر از چراغهای تجملاتی شده بود. امام خمینی(ره) که وارد حیاط شدند، چهرهشان بلافاصله برافروخته شد. فرمودند که اینها برای خانه ما نیست. خانه ما خانهی مردمی است که در سختیها به نور ایمان پناه میبرند، نه چراغهای پر زرق و برق.»
به گفته محمودی، آن روز، امام از روی تواضع و عشق به سادگی، همه چراغها را بازگرداندند. نه به این خاطر که چراغها بد بودند، بلکه میخواستند یادمان باشد که روشنی واقعی از دل پاک و سادهزیستی میتابد، نه از تجمل و فخر فروشی.
پاسداران گمنام، سربازان آسمانی
و بعد، به جوانانی اشاره میکند که جانشان را سپر امام کرده بودند. «پاسدارانی از تبریز در حسینیه بودند. بیشترشان وقتی مرخصی میگرفتند، مستقیم راهی جبهه میشدند. آنها فقط محافظ نبودند، سربازان عشق بودند.»
نامهایی که هنوز در هوای جماران زمزمه میشوند
چشمان محمودی نمدار می شود از به یادآوردن یاران قدیمی خود در حلقه حفاظتی امام. انگار هر اسم، تکهای از دل او را میبرد به روزهایی که در اوج جوانی و ایمان، شانه به شانه هم ایستاده بودند.
«رضا مددی، مسعود نیککرد، مصطفی پیشقدم، حسن کربلایی، احمد علوی، حمامی( اهل مشهد) و زنده یاد حسین جدیری. همه این ها شهید شدند.» همهشان از دل تبریز برخاسته بودند؛ جوانانی آرام و متواضع، اما دلیر و بیقرار.
پاسدارانی که نه تنها حافظ جان امام بودند، که نگهبانان راه روشن انقلاب. وقتی نوبت مرخصیشان میرسید، راهی برای استراحت نمیجستند؛ دل به جبهه میزدند.
با وضویی تازه، از درِ جماران عبور میکردند، گویی خداحافظیشان با امام، وداعی ابدی بود. رفتند، جنگیدند، ماندند. اما نه در این دنیا که در آسمان. در گلزار شهدا، در کنار دیگر عاشقان، آرام گرفتهاند؛ همانجا که آسمان به زمین نزدیکتر است و محمودی، هر بار که نامشان را میبرد، گویی دوباره از آن کوچههای خاکی عبور میکند، جایی که عطر اخلاص، هنوز هم در هواست.
امروز با گذشت سالها از آن روزهای پرشور و دلهره، صدای آرام امام هنوز در گوش تاریخ زمزمه میشود؛ صدایی که از جماران برخاست، اما پژواکش در دل یک ملت جاودانه شد.
خانهای که دیوارهایش از خشت عشق بنا شده بود و سقفش را آسمان باورها نگه داشته بود، دیگر در سکوت نیست؛ جماران، هنوز سخن میگوید. از سادگی امام، از روشنی اندیشهاش، از مردانی که با وضو از آستانش عبور کردند و پرواز را بر ماندن ترجیح دادند.
اما ما هنوز در مسیر آن نور هستیم. چراغی که امام افروخت، خاموش نشد. آن چراغ، امروز در دستان خلف صالحش، حضرت آیتالله خامنهای روشن مانده است؛ چراغی که نه تنها راه را مینمایاند که امید را نیز زنده نگه میدارد.
او در ادامه همان مسیر، با همان سادگی، همان استواری و همان ایمان، پرچم آرمانها را برافراشته نگه داشته است. اکنون وظیفه ماست که این راه را گم نکنیم؛ پشت سر رهبرمان حرکت کنیم، نه یک قدم جلو، نه یک قدم عقب، بلکه درست در امتداد نوری که از جماران برخاست و به قلب ایران تابید.
چرا که در این پیروی، عزت است، در این همدلی، بقاست و در این راه، آیندهای روشن برای نسلی که هنوز طعم آن ایمان را نچشیده، اما از گرمایش جان میگیرد. جماران، هنوز زنده است؛ در قلب ملت، در پرتو ولایت و در تداوم راه امام. امروز، در سکوت جماران، هنوز صدای آن مرد شنیده میشود؛ مردی که «برای خدا» زیست، «به خدا» دل بست و «به خدا» سپرد ملتی را که دوستشان داشت.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰