روزنامه‌نگاری در روزگار سیل، ساسی و سایرین

صریر: روزنامه‌نویسی آیا فقط نشر خبر و تحلیل خبر است؟ یا تنویر و مهندسی افکار عمومی هم هست؟ یعنی فراتررفتن از هیاهوی جنتلمن ساسی مانکن و واکنش هیجانی، عصبی و عجولانه برخی مسئولان هم هست؟

به گزارش صریر از تبریز، روزنامه‌نویسی آیا فقط نشر خبر و تحلیل خبر است؟ یا تنویر و مهندسی افکار عمومی هم هست؟ یعنی فراتررفتن از هیاهوی جنتلمن ساسی مانکن و واکنش هیجانی، عصبی و عجولانه برخی مسئولان هم هست؟ به گمانم هست چون کار روزنامه حتی پیش‌بینی آینده برای تعیین چگونگی گفتار و رفتار کنونی ما نیز هست. همان چیزی که می‌توان در بازتعریف پیش‌بینی، از آن به عنوان اندیشیدن به آینده برای توجه به کیفت گذشته و اکنون یاد کرد.اما دریغ و درد از بی‌حرمتی به روزنامه‌نویسی و به کاغذنویسی، به تولید تفکر و اندیشه و به خواندن و نوشتن. اما دریغ و درد از کمبود کاغذ، از کم‌رنگی قلم و نوشتن از چیزهایی که فرجام آن روزنامه‌نویسی منفعل، مظلومیت روزنامه‌نویس و صبوری غم‌انگیز کاغذ است.روزهایی از هفته، روزنامه‌هایی را روی پیشخوان نمی‌بینم. متأسفم که داریم مردمان محجوب را به نبود و کمبود روزنامه و در نتیجه به صرف‌نظرکردن از آن عادت می‌دهیم یا به‌‌دلیل فزونی بهای روزنامه و مجله خواننده را به نخریدن دعوت می‌کنیم و این یعنی مردمان را در بحران هویت، بحران نفوذ اجتماعی، بحران عدم مشارکت، یگانگی و وحدت رها می‌کنیم.

آیا روزنامه‌ها پیش از رسیدن به وظیفه خطیرشان در روزگار سیل، ساسی و سایرین دارند به جعبه کیف و کفش مهناز و جعبه زولبیای بنیامین تبدیل می‌شوند، یعنی سطر نوشته‌ها متلاشی، کلمات تجزیه می‌شوند و حروف بر باد می‌روند تا یادمان بیاید ما داریم به دوران زوال عقل نزدیک می‌شویم؟!
آمارها حاکی از آن است که بیش از دو میلیون نفر از جمعیت ۱۷میلیونی دهه‌شصتی‌ها که بی‌کار هستند، عموما تحصیلات دانشگاهی دارند و عموما کمی تا قسمتی مضطرب، مأیوس و منتقد جدی شرایط اجتماعی هستند و عمیقا گریزان از خواندن، شنیدن و دیدن رسانه‌ها؛ پس گرانی و کمبود و نبود کاغذ دغدغه آنان نیست! و اگر هست از کمبود کاغذ برای تولید کتاب درسی و دفتر چهل‌برگ باخط و بی‌خط برای بچه‌هایشان است. آنان یعنی این دهه‌شصتی‌های محترم که نقطه کانونی معرفت و شعور جمعی جامعه‌اند، اغلب بر این باورند که آنچه در روزنامه‌ها نوشته یا در صداوسیما شنیده و دیده می‌شود، مفاهیم کاربردی‌ ندارند و هر پدیده غیرکاربردی، در حکم وزن در بی‌وزنی است؛ یعنی خود بی‌وزنی است. آیا چون تولید گفتار آزاد، غنی و سرشار غیرممکن شده و آنچه ممکن است غوغا درباره جنتلمن ساسی، موی پریشان مهناز و دلبرانگی گلزار است؟
بسیاری از دهه‌شصتی‌ها و دهه پیش از آنان و حتی دهه پس از آنان مدت‌ها است به این نتیجه رسیده‌اند که قلم‌های بی‌رنگ بر سینه کاغذ اعلا اما با موضوع‌های سطحی و بی‌محتوا، تنها خبر از بی‌خبری یا از بحران‌های نامکشوف می‌دهند؛ پس آنچه هست مفاهیم تهی از گزاره‌های حقیقی و حقوقی است.
آیا بحران کاغذ یعنی بحران ازدست‌رفتن مخاطب، پاک‌کردن حافظه تاریخی مردمانی محترم از حضور روزنامه‌ها و مجله‌ها روی پیشخوان‌ها؟ یعنی بلاموضوع‌کردن دانشکده‌ها و مراکز آموزش روزنامه‌نگاری و آوارگی روزنامه‌نگاران کنونی و تبدیل‌کردن کیوسک‌های مطبوعاتی به پیشخوان چای داغ و بیسکویت ساقه‌طلایی؟ آیا سرنوشت رادیو و تلویزیون و البته سینما در انتظار مطبوعات است؛ عصر جدید و رحمان ۱۴۰۰؟ پاسخ به این پرسش‌ها دشوار نیست تا وقتی که نظام آموزشی اسیر توهمات، دانشجویان بی‌انگیزه، تحریریه‌ها در کابوس بودن یا نبودن و کیوسک مطبوعاتی بی‌رونق‌تر از همیشه در تسخیر کیک، سیگار و چیپس هستند؛ تا زمانی که روزنامه‌نگاران در رنج اسنپ‌رانی و تشکل‌های مطبوعاتی بدون اعتبار و اهمیت شایسته و قابلیت‌های سزاوار قانونی هستند و تا وقتی که خوانندگان فرضی مطبوعات و بینندگان فرضی رادیو و تلویزیون بر این باور پای می‌فشارند که صد سال جلوتر از رسانه‌ها در کسب خبر و تحلیل رویدادها هستند. امید به فردای روشن کیوسک‌ها، خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری به‌مثابه شناکردن در دریای خزر با دست و پای بسته است! من اما مثل همیشه بسی امیدوارم که به ساحل می‌توان رسید، چون فردا روز دیگری است.